-
ارزش آدمی....
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 18:48
دشتهای آلوده ست در لجنزار گل لاله نخواهد روئید در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف کین پوشانده ست هیچکس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست و...
-
زندگی شیرین...
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 12:13
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر ونسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می اید من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به...
-
یادم باشد....یادم نبود به یادم بیاور...
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 18:49
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشد یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آنگونه که هستند؛نه آنگونه که میخواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه ی نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود باخویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمیتواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم...
-
خدایا!تو کجایی...
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 13:20
در هر سنگ در هر برگ که شاید تو یکی از آنها باشی تو را احساس میکنم در همه چیز در رودخانه ای که خروشان است در هر بذری که تو از آن روییده ای تو را احساس میکنم در رگهایم در هر یک از ضربان های قلبم در هر نفسی که میکشم تورا احساس میکنم ای خدا... همه جا... اشکی که از گونه هایم جاریست در هر کلمه ای که هیچوقت به زبان نیاوردم...
-
بخشش خداوند...
جمعه 19 آذرماه سال 1389 14:46
شخصی را به جهنم میبردند... در راه برمیگشت و به عقب خیره میشد... ناگهان خداوند فرمود: او را به بهشت ببرید!!!!!!! فرشتگان پرسیدند چرا؟! پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت...
-
حرف دل...؟!
جمعه 19 آذرماه سال 1389 14:38
اگه یه خودکار داشتی که فقط اندازه ی نوشتن یک جمله جوهر داشت؛ باهاش چی مینوشتی؟؟؟؟ واسه ی کی؟؟؟؟ حرف دلتو بنویس وقتش الانه... و جاش اینجاست...
-
عشق چیست...
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 19:26
همه زیبایی های بی پیرایه ازعشق سرچشمه می گیرند. اماعشق از چه چیز سرچشمه می گیرد؟ عشق از جنس چیست ؟ این فرا طبیعی از کدامین طبیعت جاری شده است؟ زیبایی زاده ی عشق است. عشق زاده ی توجه و اعتناست. توجهی ساده به ساده ها. توجهی متواضعانه به هر آنچه که متواضع و بی پیرایه است. توجهی زنده به همه ی زندگی ها. (( بوبن))
-
یک کلام از ننه ی عروس...
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:56
از کسی که نمی داند که نمی داند برحذر باش. به کسی که نمی داند و می داند که نمی داند تعلیم بده. کسی که می داند و نمی داند که می داند روشنش کن. از کسی که می داند و می داند که می داند پیروی کن.
-
امتحان عشق...
شنبه 13 آذرماه سال 1389 14:19
در جلسه ی امتحان عشق.... من مانده ام و یک برگه سفید... یک دنیا حرف ناگفتنی... ویک بغل تنهایی و دلتنگی... درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود... در این سکوت بغض آلود... قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی میکند... وبرگه ی سفیدم... عاشقانه قطره را به آغوش میکشد... "عشق نوشتنی نیست" در برگه ام کنار آن قطره... یک قلب...
-
انتخاب...
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 13:03
سرنوشـــــت تصمیــــم میگیره که تو در زندگــــــی با چه کـــــــــسی مــــلاقات کـــــــــنی... امـــــــــــــــــــــــــــــــــــا . . . . . تنهـــــــا قلـــــــب توست که تصمیم میگیره چه کسی در زندگیت باقـــــــــــــــــــی بمونه...
-
یه دنیا گل سرخ تقدیم به شما دوستای خوبم...
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 22:26
-
قهر و آشتی!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 21:17
فقط با دوست می توان قهر کرد... غریبه ناز ما را نمیکشد.... تقدیم به همه ی دوستای خوببببم...
-
امتحان عشق؟...اطمینان به عشق؟
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 21:11
"عشق موجود حساسی است واز اینکه کسی به او شک کند و مهمتر از اینکه کسی او راامتحان کند بدش می آید . " . . . . " وقتی انسان آنقدر جسارت پیدا می کند که به عشقش توهین کند وآنرا مورد آزمون قرار دهد باید در مقابل جرات و تحمل امتحان متقابلی از سوی عشق را داشته باشد "
-
داغ عشق...
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 21:04
چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ؟ چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟ این تبر مال تو نیست؟ دستها آن تو نیست ؟ تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه! به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی! آی آرام بزن می شکند عمق سکوت... وای آرام بزن تا نکنم آه تو را! جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد! آتشی...
-
زندگی...
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 19:15
زندگی بافتن یک قالیست نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی نقشه از قبل مشخص شده است تو در این بین فقط میبافی... نقشه را خوب ببین... نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند...
-
امتحان ریشه ها
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 22:41
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست امتحان ریشه هاست ریشه هم هرگز اسیر باد نیست زندگی چون پیچکی است که انتهایش می رسد پیش خدا...
-
...
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 22:32
اگر خداوند آرزویی را در دلت انداخته بدان که توانایی رسیدن به آن را داری...
-
نگاه...
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 22:25
دوست داشتن همیشه گفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگاه،غریبه... این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشم های یکدیگرنگاه کنیم...
-
مادر...
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 19:26
بر بیکران بامداد پرمهرت عظمت خورشید نقاشی میکنم تا مرهمی باشد از صداقت و لبخند بر کهنه زخم های مظلوم وجودت و در فراسوی زمین و زمان به زیباترین دعوت بوسه هایت... می اندیشم آنگاه که دستم را گرفتی و پابه پا از عدم تا هستی... چاشنی تولدم کردی راز برگ بودن را در گستره ی رگ های تنم... تو ای طلایه دار سحر که چادر زده مهتاب...
-
پروردگارا..
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 19:07
ای آسمان منزل از یاد رفته ام ببار امشب ببار شاید اشک تو مرا غسل دهد و پاک سازد شاید بارانت نقطه چینی شود تا به او برسم تعریف زندگی عوض شده است تا گریه نکنم نوازشم نمیکنند تا قصد رفتن نداشته باشم نمیگویند بمان تا بیمار نشوم برایم گل نمی آورند تا کودک هستم باید همه را دوست بدارم وقتی بزرگ شدم دوست داشتن را برایم جرم می...
-
تخته سیاه
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:11
روح بعضی از آدم ها به تخته سیاه می ماند که زمان بر آن چیزهایی می نویسد.خطهایی میکشد و درسهایی می دهد که با یک تخته پاک کن خیس بلافاصله پاک میشوند...
-
سرنوشت
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:07
سرنوشت انسان بر پیشانی اش نوشته شده است اما به زبانی که هیچ کس جز حاملان وحی نمی توانند آن را بخوانند...
-
سرنوشت
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:05
راه را دنبال خواهم کرد تا هر کجاکه سرنوشت و رسالتم برای حقیقت مرا بدانجا بکشاند.
-
خداوند
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:03
خداوند روح را با بال و پر آفریده است تا در آسمان بی کرانه ی عشق و آزادی پرواز کنید.چه غمبار است اگر بالهای خود را با دستان خود قیچی کنید و روح خود را وادارید که چون جانوران موذی بر زمین بخزد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 20:58
خداوند مشعلی در دلهای شما نهاده است که به دانش و زیبایی روشن است گناه است اگر این مشعل را خاموش کنید و آن را زیر خاکسترها دفن کنید...
-
با دلم می مانی؟
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 20:34
خاطرم نیست تو از نسل بارانی یا که از نسل نسیم هر چه هستی گذرا نیست هوایت بویت... فقط آهسته بگو... ''بادلم می مانی...''
-
...
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 20:31
باید آهسته نوشت با دلی خسته نوشت گرم و پر رنگ نوشت روی هر سنگ نوشت تابدانند همه تا بخوانند همه که اگر دوست نباشد دل نیست...
-
باران...
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 20:30
امشب دلم هوای باران های بهاری داردکاش... امشب ببارد و من زیر نم نم اشکهای آسمان خیس خیس شوم از یاد نمیبرم روزهایی که با تو لحظه های خوب زندگی معنا می گرفت آن روزها که می شداز نگاه هم عشق را خواند و فاصله ها را زیر خاک باغچه پنهان کرد آن روزها که می توانستیم در امتداد ساحل کبیر قدم بزنیم و معنای دریا بودن را با ذره ذره...
-
دوست
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 20:27
کسی بی خبر آمد مرا دست خودم داد کسی مثل خودم غم کسی مثل خودم شاد کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم کسی ساده کسی صاف کسی درهم و برهم کسی پر ز ترانه کسی مثل خودم لال کسی سرخ و رسیده کسی سبز کسی کال کسی مثل تو ای دوست مرا یک شبه رویاند کسی مرثیه آورد برای دل من...