من نمیفهمم چرا هیچ کس نمی نویسد از مردهــا
از چشمها و شــانهها و دستهایشــان
از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان
پررو میشوند؟
خب بشوند...!
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفتهایم؟
مگر ما به اتکــاء همین دستها
همین نگاهها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نماندهایم؟
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم
مَردَم بداند دوستش دارم….
وحید جان پیشاپیش روزت مبارک گل من
امشب نمیدونم چرا این همه دلم گرفته...
امشب نمیدونم چرا این دلتنگیمو نرفتم توی دفتر خاطره هام بنویسم...
امشب نمیدونم چرا بعد از این همه مدت دوباره اومدم وبم و از دلتنگیم مینویسم...
از دلتنگیم واسه چیزی که خودمم نمیدونم چیه...
امشب نمیدونم چرا دلم واسه وبم سوخت...
امشب نمیدونم چرا این همه هوای گریه دارم...
.....
خداوندا عاشقت هستم...
فقط اندکی دوستم بدار...
"مهــــدیه"