دلنوشته...

زندگی وزن نگاهیست که در خاطر ما می ماند...

دلنوشته...

زندگی وزن نگاهیست که در خاطر ما می ماند...

حرکت هنری!

زمانی از چارلی چاپلین پرسیدند:((حرکت هنری در صحنه ی سینما چیست؟))   

جواب داد: ((حرکتی است که اگر آن را از صحنه ی بازی بردارند ؛ به بازی لطمه میزند!)) 

نتیجه: 

خداوند بزرگترین خلاق و هنرمند است .  

شکسپیر میگوید:((این دنیا صحنه ی نمایش ماست.او ما را آفریده و روی خلقت تک تک ما نیز حساب باز کرده است. هریک از ما نقش مهمی در صحنه ی بازی الهی داریم و فقدان هر کداممان به این بازی لطمه وارد میکند و لذا خطایی است غیرقابل اغماض.))

وصیت نامه ی من!

عشق؛ چیزی است که تو را زنده نگه می دارد...   

حتی پس از مرگ...

عشق ؛ چگونه زنده ماندن است...

                                                 ((موری شوارتز))

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه ی سفید پاکیزه ای که چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان ؛قرار میگیرد و آدمهایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم میگذرند.آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.!

در چنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه ؛ زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.بگذارید آن را بستر زندگی بنامم و بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب ؛ چهره ی یک نوزاد و شکوه عشق را در چشمهای یک زن ندیده است...

قلبم را به کسی بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزاردهنده چیزی به یاد ندارد...

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند...

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگی اش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند...

استخوانهایم ؛ عضلاتم ؛ تک تک سلولهایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید...

هر گوشه از مغز مرا بکاوید ؛ سلولهایم را اگر لازم شد ؛ بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه ی باران را روی شیشه ی اتاقش بشنود...

آنچه را که از من باقی میماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند...

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم ؛ ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند...

گناهانم را به شیطان و روحم را به دست خدا بسپارید...

و اگر گاهی دوست داشتید ؛ یادم کنید...

عمل خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست ؛ کلام محبت آمیزی بگویید...

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید ؛ همیشه زنده خواهم ماند...

 

 

سلام به همگی؛ این پست وصیت نامه ی ((رابرت . ن . تست)) هست.

کاش منم دست به قلمم خوب بود همچین وصیت نامه ای رو مینوشتم.

التماس دعا...

نیایش...

خدایا مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده... 

بگذار هر جا تنفر هست؛ بذر عشق بکارم... 

هر جا آزردگی هست ببخشایم... 

هر جا شک هست ؛ ایمان 

 هر جا یاس هست ؛ امید 

هر جا تاریکی هست ؛ روشنایی 

هر جا غم هست ؛ شادی نثار کنم... 

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی ؛ همدردی کنم... 

پیش از آنکه بفهمند مرا ؛ دیگران را درک کنم... 

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم... 

و در بخشیدن است که بخشنده میشویم... 

و در مردن است که حیات ابدی می یابیم... 

                                                           ((فرانسیس آسیسی)) 

 

 

(عذر خواه همگی شما بازدید کننده های بزرگوار این وب هستم.)

میخواهم خدا را همین الان ببینم!!!!!!!!!!

روزی مرد جوانی نزد راما کریشنا رفت و گفت : میخواهم خدا را همین الان ببینم!

کریشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه ی گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.

او آن مرد را به کنار رودخانه برد و گفت : خوب حالا برو توی آب !

هنگامی که جوان در آب فرو رفت ، کریشنا او را در زیر آب نگه داشت.

عکس العمل فوری آن مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از آن نمیتواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود . در حالیکه آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید ، کریشنا از او پرسید : وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی ؟ آیا به فکر پول ، زن ، یا بچه و اسم و مقام و حرفه ی خود بودی ؟

مرد گفت : نه ، به یگانه چیزی که فکر میکردم هوا بود!!

کریشنا گفت : درست است.حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی ، فوری او را خواهی دید!!!!!!!!!!!!

                                                                                    (تعالیم معنوی)

مقصد عشق...

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟

                                          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟

                                           آغاز کسی باش که پایان تو باشد...