بر بیکران بامداد پرمهرت
عظمت خورشید نقاشی میکنم
تا مرهمی باشد از صداقت و لبخند
بر کهنه زخم های مظلوم وجودت
و در فراسوی زمین و زمان
به زیباترین دعوت بوسه هایت...
می اندیشم
آنگاه که دستم را گرفتی و پابه پا
از عدم تا هستی...
چاشنی تولدم کردی
راز برگ بودن را
در گستره ی رگ های تنم...
تو ای طلایه دار سحر
که چادر زده مهتاب
از تقدس دامنت
در آستانه ی یقین
بر حجم باورم
اینک از خاک افسانه ای آفتاب بگو
و بتاب بر ارزش دستان کودکی ام
مرا ببین!
گل داده در نگاه محبت
شکوفه های آبستن حیات
مراببین!
در رسالت عشق و امید و عاطفه
در بعثت ایمان
مرا ببر!
به مقدس ترین خاک زندگی ام...
پاس میدارمت...
ای عظیمت گریز ناپذیر...
ای مادر سرشت آفرین...
سلام مهدیه جون فدات گلم بیا آپم عزیزم نظر یادت نره ....
دارم میام گلمبازم به روی چشم
مهدیه جان.......بیا آپم........صدبار مطالب قبلیتو خوندم خسته شدم یه چیزی بنویس.........
سلام جوجو ای بروی چشم